چقدر امروز شبیه جمعه اس....دلم نمیخواست بیدار شم و بیام سرکار.طبیعتا دیروز شبیه پنجشنبه و امروز باید شبیه جمعه باشه خدااا+ یه چیز سنگین بلند کردم بعد از مدت ها و بشدت از کمردرد دارم میمیرم اونقدر که دلم میخواد همین جا رو زمین دراز بکشم. خنده بخوانید, ...ادامه مطلب
شلوغی امروز رو دوست داشتم، آماده کردن آهنگا و باند و ضبط برای روز پدر و کادو ها و کارت پستال بچه ها و ذوقشون برای روز پدر قشنگ بود ولی من واقعا از خستگی له شدم، تمام روز تو حرکت بودم و سرپا!چند باری با یکی از آهنگا اشکم در اومد و هی تو دلم به خودم دلداری دادم که آقاجونم حتما حالش خوبه و هیچی بدتر از نبودنش و غم توی دل بابام نیست...مامان امشب یه چیزی گفت از احوال اون شبش که هنوز که هنوزه سینه ام سنگینی میکنه از حرفی که زد، از حالی که بهم دست داده و تا الان شکو کچلم کرد بسکه گفت چته؟ چی شده؟ حس میکنم نفسم بالا نمیاد و خوب میدونم امشب حتما پنیک میکنم، علائم مزخرفشو کامل حس میکنم.دلم میخواد از سلامتی عزیزام مطمئن شم و برای چند روز برم یه جای خلوت و خوش آب و هوا، هم استراحت کنم و هم تو طبیعت باشم. خدایا؟ میشه اوضاعو درست کنی؟ واقعا یه چیزایی خارج از تحملمه. نمی کشم! بخوانید, ...ادامه مطلب