از بچگی سعی می کردم احساساتمو سرکوب کنم، فراموش کنم، روی نادیده گرفتن و انکار احساسات بد متمرکز شده بودم که باعث شد ناخوداگاه احساسات خوبم رو هم نادیده بگیرم، انگار که دچار یک اتیسم عاطفی شده بودم... تو ارتباطاتمچه خانواده و چه دوستام حتی یه سری واژه های خیلی ساده ای که اغلب ادما به کار میبرن رو بکار نمی بردم حتی اگر شده به شوخی و خنده، هروقت می گفتم اطرافیانم می فهمیدن خیلی اوضاع خیطه و من واقعا دارم چیزی شبیه تیکه می ندازم و یا مدل گفتنم طوریه که صدتا مکن زغصه شکایت...
برچسب : نویسنده : 5fateme19976 بازدید : 36