آدم ها همیشه شگفت زده ام میکنن. این روند باور و اطمینان خاطر و این اعتماد تیکه پاره شده که هر دفعه تیکه هاشو جمع میکنم و با هزار زحمت به هممیچسبونم، این چرخه ی معیوب باید یک جایی شکسته شه. هربار اتفاقی،کلامی، نگاهی، برخوردی، رفتاری منو متعجب میکنه و باز من وا رفته نظاره گر ماجرا میشم. جرا هنوز تعجبمیکنم؟؟؟چرا با همچیناتفاق های مشابهی این احوالات رو دارم؟
طفره رفتن آدم ها عیانه، حرف زدن یا حرف نزدن هاشون، از قصد بودن یا از قصد نبودن هاشون، خواستن ها یا نخواستن هاشون، همه و همه معلومه. وقتی به مکالمه های یک بازه زمانی دقت کنیم، کاملا واضح و روشن میشه.
برای من همیشه تا یک زمان خاصی زهرِ تلخی ها با شیرینی های جبرانی، وسوسه انگیز و اعتیادآور گرفته میشه، مغزم عاجز میشه از تشخیص ارتباطی که شکل گرفته
بنظرم زیادی سروصدا کردن از هر قدمیکه آدمیزاد برمیداره و با دوستا حتی صمیمی ها از هر دری حرف زدن هم زیاد خوب نیست. از هر فعالیتی و ریز به ریز اتفاقا رو گفتن. بقول مریم آدم باید با دوستی با این آدم ها فقط شنونده ی خوبی باشه.
+ ۲۱:۱۴ : به قول یلدا چرا آدما وقتی میبینن یه رفتار باعث ساختن یه دیوار جلو ارتباط میشه رو، باز تکرارش میکنن؟
+22:28 :یه خط میخونم، یه بار خمیازه میکشم، الان دیگه کاملا افتادمرو تختمو چشمام انگار آلبالو گیلاس میچینن.
+16:31 : فوضولو بردن جهنم(یادت باشه). نیشخند
مکن زغصه شکایت...برچسب : نویسنده : 5fateme19976 بازدید : 77