622- BFF fati

ساخت وبلاگ

فاطمه دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱، 12:27

وقتی فاطی رو تو اون لباس دیدم، به یاد همه کل کل هامون، اهنگ گوش کردنامون، بیرون رفتنامون، سلیقه های عجیب غریبمون ، به یاد همه خربد های عطری که باهم داشتیم، همه پیام هام هامون و... افتادم، اشک توی چشمام حلقه زد و وسط هلهله و شادی نفهمیدم چی شد که اشکم چکید. مامانش بغلم کرده بود و خواهرش دستمال بهم داد، هی میگفتم جلو مهمونا ضایعس چیزی نشده باباااا. سریع نشستم روی صندلی و آروم آروم‌پاک کردم نیش اشک حلقه زده تو چشممو. س... میگفت خاک توسرت من خواهرشم ببین؟ کلی ام خوشحالم ، گفتم خاک توسر بی احساس تو یکی کنن ولی (با لودگی میگفتم) اینا اشک شوقه.

وقتی با نامزدش اومدن سرمیز، گفتش فاطمه خانوم، تعریفتونو زیاد شنیدم گفتم فاطمه جان به من لطف دارن ولی خیلی خیلی خیلی هوای فاطمه مارو داشته باشین، هیچی دیگه فاطی هم میخواست بزنه زیر گریه و دستمو محکم فشار داد، گفتم ایشالله خوشبختی سفت یقه جفتتونو بچسبونه و دلخوشی و شادی تو زندگیتون زیاد باشه ...

داداش فاطی هی میگفت ایشالله قسمت شما منم هی چشم غره میرفتم (نیشخند) به خانومش میگفتم بخدا دست گذاشته رو نقطه ضعف من ها اونم هی دستشو با حالت خاص از بالا میاورد پایین هی میگفت کیپ کالم فاطی جون، این بساطو ما با اون فاطی زیاد داشتیم حامد داره حرصتو درمیاره.

دیشب میخواستم بهم خوش بگذره ولی آخرشب که اقای ف رو دیدم و به یاد پرروییش افتادم یکم ناراحت شدم ولی سعی کردم اصلا اون سمتی که اون هست رو نگاه نکنم و کلا آخرش دیگه از پشت میز جم نخوردم و کنار مری نشستم.

مراسم جالبی بود، یه جایی سوتی دادم(خنده) و هی میخوام بهش فکر نکنم ولی خب نمیشه.

مکن زغصه شکایت...
ما را در سایت مکن زغصه شکایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5fateme19976 بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 18:46